تیتا

Publié le 23 septembre 2007 par MARIE

تیتا آرام در تابوت خود خوابیده بود یک لباس خیلی خوشگل تنش بود و هر دو دستهاش روی سینه اش قرار گرفته بود در واقع از زمانی که به اینجاآمدم این دومین مرده ایی بود که می دیدم قبلا به عمرم مرده ندیده بودم و دوست نداشتم ببینم یعنی میترسیدم توی این ملحفه هایی که می پیچند و ... واقعا برام ترسناک بود ولی وقتی مراسم ختم چند نفر رو اینجا دیدم خیلی جا خوردم و خیلی برام عجیب بود سال پیش 4 ماه قبل فوت مادرم که آن موقع من و همسرم ایران بودیم بهمون خبر دادند که مادر همسرم فوت کرده به هر حال اینجا مردگان رو زیاد نگه می دارند عجله ایی توی دفنش ندارند بر خلاف ما توی ایران مادر همسر من زن معتقدی نبوده و طبعا میباید اونو میسوزوندنش ولی این اواخر گفته بود که میل داره دفن بشه و مثل یک کاتولیک مراسمش اجرا بشه وقتی برای آخرین دیدار و خدا حافظی رفتیم به اتاقی مخصوص و خیلی تمیز و خوشگل و پر از گل تابوت بسیار زیبا و بهترین لباس هم به تن مامان سوزت بود البته من قبلش کمی میترسیدم ولی حس کنجکاوی من منو کشوند به اتاقش وقتی دیدمش خیلی آرام و عمیق خوابیده بود و حس خوبی به من دست داد و پیش خودم گفتم چه خواب عمیقی و دیگه اون احساس ترس رو نداشتم فاتحه ایی براش خوندم و از اتاق بیرون آمدم باقی مراسم هم در کمال آرامش و نظم برقرار شد وقتی به قبرستان رسیدیم خیلی منظم دو بدو راه افتادیم و یک موزیک خیلی قشنگ هم از موزیکهایی که مامان سوزت دوست داشت گذاشتند وقتی موزیک تمام شد به هر کدام ما یک گل رز دادند که به روی تابوتش بندازیم همین
به همین سادگی مراسم تمام شد تیتا هم دوست صمیمی مامان سوزت و مادر یکی از بهترین دوستان همسرم میشد که در سن 80 سالگی فوت می کنند مراسم باز به همین نظم و آرامش برقرار شد و بعد از آن در منزل به صرف ساندویچهای شگفت انگیز قهوه و چای و نوشیدنهای الکلی و غیر الکلی دعوت بودیم حالا اینجای قضیه جالبه مثل مهمونی می مونه من قسمت دوم مهمانی که چه گذشت و چه شنیدم و چه جواب دادم رو بعدا خواهم نوشت فقط الان میخواستم از ساده بودن و قشنگ بودن مراسم ختم اینجا بنویسم وقتی مقایسه با مراسمهای پر خرج و اسراف و شلوغ و بی نظم خودمون میافتم واقعا متاسف می شم