روزانه
خیلی وقته اینجا ننوشتم و دلیلش هم اینه که در حال راه اندازی وبلاگ آشپزیم هستم من عاشق آشپزی هستم و معتقدم خوردن غذای خوب و غذایی که با حوصله درست شده باشه توی روح و روان آدما خیلی تاثیر داره من مدتها وقتم رو صرف قاطی کردن انواع سبزیجات و بدست آوردن طعمهای جدید و خوشمزه می کنم البته بیشتر وقتها هم توی سایت های آشپزی مشغول بدست آوردن تجربه هستم ولی با همه این وجود خودم رو آشپز خوب و با تجربه ایی نمیدونم دلم میخواست میرفتم دانشگاه و دوباره درس میخوندم و تو این رشته که دوست دارم تحصیل میکردم شاید هم سال جدید این کار رو انجام دادم فعلا در حال فکر کردن و ... هستم
بیرون بارون شدیدی گرفته داشتم کتاب میخوندم که ابرهای سیاه آمدند و منم لج کردم پیش خودم گفتم از اینجا تکون نمیخورم تا بارون منو فراری داد البته از صبح تا حالا چند دفعه آفتاب شد و یک دفعه هوا تاریک شد دیگه اینجا همینه دیگه کاریش نمیشه کرد
دیشب خواب خیلی خیلی بد و عجیبی دیدم و امروز اخلاقم اصلا خوب نبود فقط دلم میخواست با ژان بگو و مگو کنم سر هیچی بالاخره خودش مثل همیشه فهمید و بهش گفتم از این بعد هر 3 ساعت یکبار شبها منو بیدار کن شاید اینطوری خوابهایی که میبینم بره از سرم هر خوابی که میبینم وقتی صبح بشه تاثیر اون روی زندگی من شروع میشه البته من آدم تلقینی نیستم ولی همینه دیگه دارم مبارزه ایی سخت رو بر علیه همه افکار بیخود توی سرم انجام میدم و باید دقت کنم که فیلمهایی که آخر شب می بینم ملایمتر باشند چون پشت بند فیلمها منم تو خواب ادامه فیلمها رو ولی به طرز وحشتناکتری میبینم
آه آفتاب آمد من گفتم بعد از این بارون شدید خورشید خانم تشریف می آورند
خوب ما فردا شب یک جایی دعوت هستیم و بازم دور هم جمع میشیم گرچه این دور هم جمع شدنها مثل ایران نمیشه اصلا مدل اینجا و آدما و ... همه چی با ایران فرق می کنه ولی باز در نوع خودش برای من جالبه باید بگم دلم برای مهمونیهای دوستانه خودم و برای دوستان قدیمی ام هم تنگ شده راستی که آدمها چقدر نسبت به هم بی وفا میشند از اون همه بگو و بخند ها بریز و بپاشها و .... حالا فقط خاطره باقی مونده
بیرون بارون شدیدی گرفته داشتم کتاب میخوندم که ابرهای سیاه آمدند و منم لج کردم پیش خودم گفتم از اینجا تکون نمیخورم تا بارون منو فراری داد البته از صبح تا حالا چند دفعه آفتاب شد و یک دفعه هوا تاریک شد دیگه اینجا همینه دیگه کاریش نمیشه کرد
دیشب خواب خیلی خیلی بد و عجیبی دیدم و امروز اخلاقم اصلا خوب نبود فقط دلم میخواست با ژان بگو و مگو کنم سر هیچی بالاخره خودش مثل همیشه فهمید و بهش گفتم از این بعد هر 3 ساعت یکبار شبها منو بیدار کن شاید اینطوری خوابهایی که میبینم بره از سرم هر خوابی که میبینم وقتی صبح بشه تاثیر اون روی زندگی من شروع میشه البته من آدم تلقینی نیستم ولی همینه دیگه دارم مبارزه ایی سخت رو بر علیه همه افکار بیخود توی سرم انجام میدم و باید دقت کنم که فیلمهایی که آخر شب می بینم ملایمتر باشند چون پشت بند فیلمها منم تو خواب ادامه فیلمها رو ولی به طرز وحشتناکتری میبینم
آه آفتاب آمد من گفتم بعد از این بارون شدید خورشید خانم تشریف می آورند
خوب ما فردا شب یک جایی دعوت هستیم و بازم دور هم جمع میشیم گرچه این دور هم جمع شدنها مثل ایران نمیشه اصلا مدل اینجا و آدما و ... همه چی با ایران فرق می کنه ولی باز در نوع خودش برای من جالبه باید بگم دلم برای مهمونیهای دوستانه خودم و برای دوستان قدیمی ام هم تنگ شده راستی که آدمها چقدر نسبت به هم بی وفا میشند از اون همه بگو و بخند ها بریز و بپاشها و .... حالا فقط خاطره باقی مونده