Top articles
-
برهنه ای در چار راه
به جز دو دست من، دو چشم من، لبان من به جز دو دست او، دو چشم او، لبان او کس از کسان شهر را خبر نشد که من مکیده ام ز قلب او، هزار آرزوی او کس از کسان شهر را خبر نشد که این درخت خشک را من آفریده ام کس از کسان شهر را خبر نشد که آبشار شیشه ها فرو شکست و ریخت...
-
این روزها
من که عاشق نوشتن هستم نمیدانم چرا برای نوشتن توی این وبلاگ هر وقت که میخوام بنویسم هزار دست من رو از نوشتن باز میزنند - خوشبختانه به آن جایی نرسیدم که بگم چه فایده ایی داره نوشتن - کارهای خونه هنوز تمام نشده تا یکی دو روز دیگه رنگ بیرون ساختمان رو شروع...
-
شهرزاد قصه گو
یک چند مدتی است که احساس شهرزاد قصه گو رو دارم داستان بدین قرار است که من بعضی وقتها دلم میخواست که بنویسم شروع به نوشتن بکنم همیشه یکی از رویاهای من این بوده از بس مطالب جورو واجور توی ذهنم هست که نمیتونم تمرکز کنم و با یک بسم اله شروع به نوشتن کنم اونم...
-
I think he Can Dance
سری کتابهای هری پاتر رو هر گز نخوندم چرا؟؟ یک کمیشو خوندم و یکمی از فیلمهاشو دیدم در واقع از این داستانها و کلا فیلمهای تخیلی و ماورای طبیعیرو دوست ندارم ولی با تمام این وجود دیشب خواب هری پاتری دیدم هه هه هه خیلی جالبه حتی من سعی می کنم از دیدن فیلمهای...
-
خواب
یک چند روزیه که هوای اینجا شدیدا سرد شده به طوری که من دیروز و امروز از صبح شومینه هیزیمی رو روشن کردم البته خودم رفتم کلی چوب آوردم و بساط شومینه رو علم کردم خیلی لذت بخش است در کنار آتش نشستن و چایی خوردن و موزیک گوش کردن و کتاب خوندن من زیاد اهل تلویزیون...
-
ایران
توی این دو ماه اخیر ما به چند تا جشن تولد بزرگ و خوب و یک جشن عروسی بسیار بزرگ و خوب و چندین مهمانی حالا یا در منزل خودمون یا در منزل دوستان و یا در رستوران دعوت بودیم و به خاطر این ارتباطات من با آدمهای زیادتری با ملیتهای مختلف آشنا شدم و کلی حرف زدیم...
-
مو
یک مدت زیادی بود که وقتی خودمو توی آئینه نگاه می کردم دوست داشتم یک تغییری توی موهام بدم کوتاه کنم؟؟؟ نه غیر از رنگ که فعلا مخالف رنگ کردن موهام هستم خلاصه به حدی خسته کننده بود برام که دل رو زدم به دریا و وقت ارایشگاه گرفتم و وقتی به خانم آرایشگر توضیح...
-
از زندگی
دیروز صبح ساعت 9 یک ویزیتور برای خرید خانه داشتیم و یکی هم ساعت 9 و نیم خلاصه از هفت و نیم از خواب بلند شدیم و من کمی خونه رو تمیز و مرتب کردم تا سرو کله مشتری ها پیدا شد خیلی جالبه اولیشون یک خانم و اقای خیلی جوان بودند با یک سبد کوچولو که یک نوزاد خیلی...
-
گلهای رنگارنگ
به سفارش پدرم که ترانه های ایرج رو خیلی دوست داره دارم براش کلی ایرج قدیمی ضبط می کنم و طبعا خودم هم گوش میکنم دیروز حدود 4 ساعت مشغول بودم واقعا سری تقریبا کاملی رو ضبط کردم البته هنوز تمام نشده خودم هم ناگفته نمونه که خیلی دوست دارم صدای گرم و پر خاطره...
-
...
بارها مطلبی به ذهنم آمده و به خیال خودم توی وبلاگم نوشتم ولی در واقع وقتی فکر می کنم می بینم که شدنی نیست یعنی چیزی که واقعا دلم میخواد بنویسم نمیشه اوایل فکر می کردم اینجا با این شرایطی که من زندگی می کنم شاید راه خوبی باشه برای نوشتن هر چه که دوست دارم...
-
سرما و فیلم الیور تویست
یک چند روزیه که موج شدید سرما آمده اروپا و به شهر و خانه من هم سری زده و خیال رفتن نداره طی سالهایی که اینجا هستم این اولین زمستانی است که واقعا زمستان است و من سردم است سه روز پیش منهای 17 درجه بود هر کاری میکردیم خونه خوب گرم بشه نمیشد چون خونه بزرگه...
-
خواب و رویا
چند وقت پیش وقتی بر اثر یک خواب بسیار ترسناک و عجیبی که دیدم از خواب پریدم ساعت 3 و نیم صبح بود فکر کنم چنان وحشتی منو گرفته بود که جرات نداشتم رومو اونور کنم و یا همسرم و از خواب بیدار کنم همون موقع یاد فروید و نظریه او در مورد خواب و رویا افتادم که...
-
چای ضد امپریالیستی
این روزها که سالگرد انقلاب ایران هست هر جا که نگاه می کنم منظورم وبلاگها و سایتهای ایرانیهای عزیز هست کم و بیش از انقلاب و خاطراشون صحبت می کنند حالا بد نیست منم یک ریزه از خاطرات اون موقعها بنویسم البته من زمان انقلاب خیلی بزرگ نبودم ولی هر چه که هست...
-
خانه
یک روزی آرزوم این بود که این خونه رو عوض کنیم و بریم جایی دیگه زندگی کنیم اصلا بدم می آمد از اینجا و برای همین دلم برای خانه نمیسوخت و چیزی برای دکورو تزئین ان نمیگرفتم بعد ها که تصمیم به فروش خانه گرفتیم خیلی خوشحال بودم که آرزوم داره متجلی میشه ولی...
-
وبلاگ تکونی عید
نوبتی هم باشه نوبت عید خودمونه که من خیلی دوستش میدارم و دیگه باید خودمونو آماده کنیم برای استقبال از بهار و نوروز اولین خونه تکونی این بود که من باز قالب این وبلاگ رو تغییر دادم و بعدیش رو باید کم کم ببینیم چی میشه خیلی ها میگن باید خونه تکونی دل هم...
-
مرگ جسم
دیروز با پل حرف میزدیم می گفت توی اتاق تشریح اولین بار یک مرده دیده که صورتش خیلی عجیب بوده البته نه اینکه غیر عادی باشه ولی چشم نیمه بازی داشته و حالت عجیبی داشته پل میگفت در واقع جسد هایی که تشریح می کنیم معمولا سر ندارند فقط ما بافتها و ماهیچه ها رو...
-
اولین پست
امروز 5 فروردین است وقتی به سالهای پیش فکر میکنم و یاد چنین روزهایی میافتم خوب اون حال و هوا خیلی با این حال و هوا فرق داشت بیرون بشدت بارون میاد و گویا تا اخر هفته وضعیت هوا همین طور گرفته و ابری و بارونیه و جالب اینه الان از رادیو شنیدم که جنوب بلژیک...
-
پینک فلوید
به پدرش علاقه زیادی داشت سالهاست که فوت کردند بیش از 30 سال ولی هر وقت پای صحبت پدر در میان باشه چشمانش پر ازا شک میشه و چهره اش پر از بغض و هیجان و خیلی سخت خودش رو کنترل میکنه باز چند وقت پیش توی جمعی از دوستان صحبت از پدرش بود و چکونگی فوتش البته این...
-
دوران کودکی
بعضی از لحظه ها رو دوست دارم نگه هشون دارم دلم نمی خواد که برند و فراموش بشند بعضی وقتها با گوش کردن یک قطعه موزیک و یا استشمام بوی عطر خاصی من نا خود آگاه میرم به گذشته ها اون موقع ها که هنوز به خوبی یادم هست و فکر می کنم از بهترین دوران زندگی من باشند...
-
شعر
یک زمانی وقتی جوانتر بودم بنا بر مقتضای سنم خیلی اهل کتابهای فلسفی و شعر های ناب بودم خیلی دوست داشتم آدمائی که وقتی داری باهاشون حرف میزنی و یا در کل بحث می کنی راجع به هر چیز گه گداری چند تا شعر خوب و ناب هم برای توجیه حرفهاشون بگند من واقعا دوست داشتم...
-
آرامش ابدی
تا به حال در طی مدت عمرم با مرده تنها نبودم و کلا بگم مرده ندیده بودم نه اینکه بترسم نه ولی نخواستم که کسی که فوت شده رو حتی نگاه کنم ولی از زمانی که به اینجا آمدم این مسئله شکل دیگری به خودش گرفت در واقع کار قشنگی که مردم اینجا میکنند اینه که فردی که...
-
صرفه جویی شدید
معنی واقعی صرفه جویی و هدر ندادن انرژی رو من اینجا فهمیدم اوایل حس می کردم این اروپائی ها عجب خسیس هستند ولی رفته رفته دیدم نه اینطور هم نیست اینجا از جوان و پیر و بچه همه معنی صرفه جویی رو میفهمند و رعایت می کنند لا اقل اینطور که من دیدم در دورو اطرافم...
-
گفتگوی روشنفکری
البته این گفتگو بین عروس و پدر شوهر است پدر همسر: از وقتی که حامله شدی تغییراتی در خودت مشاهده می کنی؟ عروس: آره شماره سوتینم تغییر کرده قبلا فلان نمره بوده روز بروز هم تغییر میکنه و اینکه از وقتی که دیگه از پیلول (قرض ضد بارداری ) استفاده نمیکنم بعد...
-
روز های غریب
این روزها عجیب غریبند چه برای ما که آنجا نیستیم و چه برای آنها که آنجایند آنها ، مردم سرزمین من هستند پدران و مادران و خانواده من و دوستان من هستند آنجا میهن من است آنجا خاک من است آنجا که بوی نم بارانش هزاربرابر دلنشین ترازبوی نم باران اینجا ست آنجا...
-
دوستتون دارم
نمیدانم چطور احساسات خودم رو اینجا بیان کنم وقتی اتحاد و همبستگی ملت عزیزم بخصوص جوانها رو میبینم بی اختیار اشک می ریزم من افتخار می کنم به ملت عزیزم به جوانهای خوب و مهربان و شجاع به مادران رنج کشیده و داغ دیده من افتخار می کنم به اینکه ایرانیم و سر...