Top articles

  • دیروز صبح

    06 août 2007 ( #toujour )

    دیروز صبح بدون اینکه نرمش کنم شروع کردم به دویدن اونم چه راه درازی ولی نرم و آهسته دو توقف خیلی کوتاه برای نفس گیری داشتم وقتی خونه رسیدم کلی کارهای خونه و باغچه مو انجام دادم روز پرانرژایی بود ولی امروز وای که چقدر درد مفاصل دارم می دونستم نباید یک دفعه...

  • هیچ خبر

    10 septembre 2007 ( #toujour )

    هیچ خبر خاصی نیست و هیچ کار خاصی نکردم خوب خبر خوبی هم نیست همیشه منتظرم تا یک اتفاق خوب بیفته و همیشه آماده تغییر هستم از یک جا موندن و راکد بودن متنفرم می دونم که این روزها مثل برق و باد میگذره منتظر اون روزهای خوب و روشن و آفتابی هستم ،روزهایی که دلتنگ...

  • از میان

    04 septembre 2007 ( #toujour )

    از میان کادوهایی که همسرم دریافت کرد یکیش منو خوشحال کرد انم کتاب پرسپولیس خانم ساتراپی بود که دوست داشتم این کتاب رو بخونم و از پریروز تا حالا در حال خوندن این کتاب هستم تولد به خوبی گذشت خیلی کار کردم دوروز قبل از آن روز تولد و دو روز بعد از تولد خیلی...

  • دیروز

    18 septembre 2007 ( #toujour )

    دیروز صبح ساعت 7 بیدار شدم طبق معمول هر روز که همگی با هم صبحانه بخوریم بعد از اینکه ساعت یکربع به 8 نیکولا رفت مدرسه اش من رفتم دوباره یک چرت مرغوب بزنم تا ساعت 9 این یک ساعت به اصطلاح چرت مرغوب من منو برد به سالهایی که ایران بودم و کارمند شرکت ... بودم...

  • بوی عید

    20 mars 2008

    این اولین پست سال جدید هست که می نویسم دوست نداشتم به این زودی اینجا چیزی بنویسم ولی دلم خیلی گرفته بود همینطوری می نویسم امسال اولین عید نوروزیه که من ایران نیستم و اینجا ماندم البته توی پیدا کردن بلیط مناسب خیلی در تکا پو بودیم زودتر نتونستم پیدا کنم...

  • ...

    23 octobre 2008

    کاش میشد همیشه به خط نستعلیق نوشت من که عاشق خوشنویسی و خطاطی هستم با دستم که نمیتونم حتی یک خط معمولی بنویسم چه برسه به اینکه خوشنویسی کنم اونم به خاطر مشکلی است که سالهاست در دست راستم دارم که بهش میگویند مشکل دست نویسندگان به این صورت که وقتی با خودکار...

  • تکه حرفهای روزانه

    18 décembre 2007

    از وقتی که از ایران برگشتم اینجا زیاد وقتی برای نوشتن وبلوگ نمیگذارم دلیلش هم اینه که از تنهایی در آمدم یک مهمان عزیز با خودم آوردم که ترجیح میدم به جای نشستن پای کامپیوتر از بودن با او لذت ببرم این روزها هوا عجیب سرد است الان درجه هوا رو دیدم با اینکه...

  • امروز

    24 avril 2008

    امروز صبح وقتی رفتم توی باغ و یک نفس عمیق کشیدم سر مست این همه بوی گل و سبزه وصدای آواز پرنده ها شدم دیروز بعد از ظهر هوا بارونی بود ولی بارون بهار خیلی متفاوته با بارون پائیز اصلا دلم نمی آمد بیام توی خونه این حال و هوا واقعا غیر قابل مقایسه با هوای...

  • حکایت همسایه

    27 février 2008

    می گویند پر کسی بهتر از بی کسی است البته این توی فرهنگ ما ایرونیها مصداق داره در فرهنگ اروپائیها رو نمی دونم پریرزو که خونه بودم با شنیدن صدای در دیدم که یکی از همسایه هام به نام نادین هست درو باز کردم وقتی وارد شد بهش گفتم خوبی؟ یک دفعه زد زیر گریه اصلا...

  • ارزوهای

    29 avril 2008

    آرزوهای دیرینه مثل اینکه کم کم دارند به واقعیت می پیوندند این فصل از زندگی همش کار و مرمت خونه و جمع و جور کردن هست البته فعلا رنگ گردن سالن غذا خوری رو شروع کردیم و مرمت حمام طبقه بالا خونه و زندگی رو خاکی گرفته که نگو و نپرس جالب اینجاست توی این خاک...

  • دوشنبه این هفته

    17 septembre 2008

    دوشنبه این هفته اولین روز دانشگاه نیکلا بود و خانه خیلی خالی بود دانشگاهی که نیکو درس میخونه نزدیک خانه نیست بنا بر این برای او و پل هنری آپارتمان گرفتیم و هر دو زندگی جدیدشون رو بدون خانواده شروع کردند برای من خیلی سخته چون همیشه عادت داشتم غیر از خودمون...

  • روزانه

    29 février 2008

    تمام دیروز رو پای کامپیوتر گذروندم البته کمی هم کارهای خونه و شخصی خودمو انجام دادم ولی این بار راضی بودم چون یک سری موسیقی و ترانه های قدیمی که مدتها بود میخواستم پیداشون کنم و برای خودم آرشیو کنم پیدا کردم و دانلود کردم یک سری هم برای پدرم دانلود کردم...

  • این روزها

    29 octobre 2008

    این روزها رو دوست ندارم دوست داشتم آنجا بودم در کنار مزار پاکش دوست داشتم در کنار عزیزانم بودم با هم اشک میریختیم و یاد مادر رو گرامی میداشتیم دوست داشتم در خانه خودم بودم آنجا که مادر بود آنجا که با هم زندگی میکردیم آنجا که خانه امن و گرم ما بود آنجا...

  • از همه

    03 novembre 2008

    از همه دوستان خوبم که با من احساس همدردی کردند متشکرم دو یا سه روز هست که میخواهم بنویسم ولی بعلت سردی هوا نمیتونم چرا؟؟؟ میز کار من کنار پنجره ایی است که شیشه یک جداره داشته و همیشه از منافذ آن هوای سرد وارد میشه با اینکه کلی لباس و جوراب گرم می پوشم...

  • امروز

    21 octobre 2007

    امروز هوای اینجا بالای 1 درجه هست سرده ه ه سرد یک اشکالاتی توی وبلاگ آشپزیم پیش آمده که طی امروز و فردا رفع نمیشه و متاسفانه عکسهایی که گذاشتم فعال نیستند چند دفعه سعی کردم ولی نمیشه تا دو روز دیگه امیدوارم این اشکال رفع بشه از طریق اینترنت بلیط رفت و...

  • دیشب خواب دیدم

    17 mai 2008

    دیشب خواب دیدم که یک بچه کوچولو دارم یعنی خیلی غیر منتظره میبینم این بچه که نمیدونم پسره یا دختره توی بغلمه و داره شروع می کنه به شیر خوردن خیلی برای من و همسرم غیر منتظره بود انگار یکی یک دفعه از توی هوا این بچه رو گذاشته توی بغل ما و من و همسرم خیلی...

  • گفتگو

    09 mars 2008

    دیروز حسابی توی باغ کار کردم بعضی وقتها ترجیح می دم اینقدر کار فیزیکی بکنم که بعدش خسته و کوفته بشم و عضله درد بگیرم بعدش هیزم ریختم توی شومینه و اونو روشن کردم چای تازه دم کردم و خوشبختانه غذا به اندازه کافی داشتم برای شب و احتیاجی به درست کردن غذای...

  • مردی که زیاد می دانست

    29 décembre 2008

    من تیتر این پست را زمان گذشته گذاشتم در صورتی که این مردی که راجع به اون میخوام صحبت کنم در زمان حال وجود داره قصدم تعریف و تمجدید بیخودی نیست این یک واقعیت است اوایل خیلی قبول نداشتم ولی رفته رفته باورکردم و شکی ندارم بعضی از دوستان و فامیل از دستش کمی...

  • مذهب همیو پاتی

    31 janvier 2009

    خدا اون روز رو نیاره وقتی من کمی مریض بشم و احتیاج به دوا و درمان پیدا کنم بین همیو پاتی و دارو درمانی همیشه بحث و حرف است توی خونه ما من شخصا خودم تعصبی روی هیچ کدامشان ندارم بله اینو میدونم باید کمتر دارو مصرف کنم و سعی می کنم حتی المقدور مثل نقل و...

  • همیشه

    29 mai 2008

    همیشه ته خوشی هام و خنده هام یک ترس پنهان هست ترسی از شکستن و مرگ خوشی ها وروزهای خوب به روزهای گذشته ام فکر میکنم به روزگاران خوشتر از حالای خودم به روزگارانی که برام سخت میگذشت و نمیدونستم که چقدر خوشبختم ... زمانی اینو فهمیدم که دیر رسیده بودم و بزرگترین...

  • سال 2009

    05 janvier 2009

    دیروز با خدا حرف میزدم مثل همیشه می گفتم که من این آسمون تیره و تار و نمیبینم این هوای سرد و یخزده رو حس نمیکنم و و و توی دلم یک خورشید بزرگه و اونم ایمان به تو و به معجزاتت هست که هر روز و هر روز قوی تر میشه هر روز منتظر یک تلفن شگفت انگیز هستم یک ایمیل...

  • یک تولد

    21 mai 2008

    به یک تولد دعوت شدیم البته تولد یکی از قدیمیترین دوستان همسرم هست خلاصه اینجا عادتشون اینه خیلی رک و راست و قشنگ بهت زنگ میزنند و ازت درخواست می کنند مثلا وقتی میائی اینجا اینو بیارو حالا اینو بیار یعنی چه ؟ تولد به این بزرگی همه آدمها هم وضعشون خوب از...

  • انتخاب موسیقی ایرانی

    27 septembre 2008

    چند روزی مهمان داشتم دوستان خوبمون از جنوب گرم فرانسه مهمان کشور سرد ما بودند سابین که تقریبا همسن خودم هست خانم بسیار خوب و مهربانی است به همراه آقای مهربانی که با هم زندگی میکنند به من گفتند ما تا حالا موزیک ایرانی نشنیدیم اگر امکانش هست امشب بعد از...

  • همیو پاتی

    11 juin 2008

    ایزابل اینجا بود الان از پیشم رفت شدیدا درد دندان داشت ولی او حاضر به مصرف کردن آرامبخش و یا آنتی بیوتیک برای تسکین درد دندانش نیست چرا که تمام این داروها موادشیمیایی هستند و او مخالف سرسخت و شدید استفاده از مواد شیمیایی است حتی چند وقت پیش که پسر کوچکش...

  • ...

    09 mai 2008

    خوشبختانه این چند روزه هوای اینجا عالی و گرم و آفتابیست منم طبق معموا هر سال شدیدا خودمو سرگرم باغچه و گلها و سبزیجاتم کردم علاوه بر آن هنوز تعمیرات این خونه تمام نشده گاهی درون خونه مشغول کار هستم و بیشتر وقتا بیرون توی باغم چون اینجا سرزمین آفتاب تابان...

<< < 1 2 3 4 5 6 > >>